توی تاکسی نشسته بودم، راننده خیلی دوست داشت صحبت کنه و من دل بهش نمی دادم، تا اینکه خداروشکر سر سید خندان یه نفر دیگه هم سوار شد که عوض من خوب دل می داد به حرفاش، دل که هیچی صحبت و دست گرفته بود، از همون تحلیل ها و حرفای همیشگی تو تاکسی، خودم و لعنت کردم که چرا هندزفریم خرابه که بزارم تو گوشم و نشنوم حرفاشون رو، بحث سر اینکه آقا، پسر من مهندسی عمران خونده ولی بیکاره. این همه دانشگاه رفته، وقت و هزینه کرده ولی کو کار؟ مسافر هم می گفت مشکل از سیستم آموزشیه درست آموزش نمیدن،
هیچ وقت عادت ندارم تو این بحث ها شرکت کنم این دفعه هم شرکت نکردم ولی تو دلم گفتم تو هیچ جای دنیا دانشگاه کارش شغل پیدا کردن و فرستادن دانشجوهاش به سرکار نیست، کارش آموزشه دانشه، اگه می خواهی کار پیدا کنی باید مهارت بلد باشی، ترکیب #مهارت و #دانش که نتیجه اش می شه یه شغل خوب، ۴ سال رفتیم دانشگاه، شب امتحانی درس ها رو پاس کردیم حالا انتظار داریم تا از دانشگاه اومدیم بیرون بشیم مدیر کل فلان شرکت!؟ نمیشه دیگه، اولش فکر می کردم این حرفا رو دارم تو دلم میزنم بعد دیدم اااِ … نه انگار دارم بلند میگم 🙂 برای خودم جالب بود، اولین بار بود که تو یه همچین بحث تاکسی طوری ای شرکت می کردم…