بعد از 4 سال درس خوندن و سه سال کار کردن و نقشه کشیدن توی یه شرکت معماری.رسیدم به یه نقطه ای که تازه از خودم می پرسم این همه سال تلاش برای چی بوده!اصلا قراره توی زندگیم به چی برسم و چی دوست دارم؟
نمی دونم شماها هم تا حالا این حس رو تجربه کردین یا نه، ولی سردرگمی خیلی حس عجیب و دردناکیه.همش پیش خودم فکر می کنم اصلا چرا من رشته معماری رو انتخاب کردم!یا چرا یه رشته ی دیگه ای مثل مدیریت رو نخوندم….شاید چون از همون اول عاشق رسم کردن و خلق کردن بودم.و کلی ایده داشتم و البته یکمی هم تحت تاثیر یکی از اقواممون…ولی حالا موضوع اینه که برای اینکه یه معمار موفق و پولساز بشم.فقط داشتن مهارت نقشه کشی و بلد بودن کار با کامپیوتر کافی نیست و هزارتا چیز دیگه هست که باید بلد باشم.تازه راستش رو بخواهین این وسطا به تغییر رشته هم فکر کردم… اصلا مگه میشه بعد از این همه مدت یه دفعه ای تغییر رو شروع کرد؟!آخه چرا بعضی موقع ها زندگی انقدر پیچیده می شه؟فکر کنم تنها راهش اینه که باید اول با خودم شفاف بشم و ببینم آرزوم چیه و بعدش تصمیم بگیرم می خوام به کجا برسم و چه جوری…کاش یه کی بود که کمکم می کرد…